تفسير قرآن به قرآن به معناي استفاده حداكثري از آيات در فهم معنا و مراد آيات قرآن، همواره مورد پذيرش قرآنپژوهان بوده است؛ ولي به مباني آن به صورت مستقل و مستدل، نپرداختهاند. حال آنكه يكي از مسائل سرنوشتساز درباره تفسير قرآن به قرآن، تبيين زيرساختهاي نظري آن است كه از آن به «مباني» ياد ميشود. نوشتار حاضر به هدف شناسايي مباني قرآني تفسير قرآن به قرآن سامان يافته و با نگرش نظري و استدلالي و به روش تبييني به بررسي مباني يادشده پرداخته است. از نظر قرآن كريم، آياتِ آن نه تنها تناقض و اختلافي ندارد، بلكه داراي انسجام كامل، پيوسته، مصدِّق و مفسّر يكديگرند. ساختار كلي آن بر اساس اصول متقن عقلايي شكل گرفته و زبانش در بيان مقاصد خود روشن و دلالتش مستقل است و در موارد متشابه نيز آيات محكم، مرجع فهم متشابهات قلمداد شده است. افزون بر آن، بين آيات هر سوره به ويژه آن دسته از آيات كه پيوستگي صدوري دارند، ارتباط معنايي وثيق وجود دارد. به منظور دستيابي به روش صحيح تفسير قرآن به قرآن، توجه به مباني مرتبط با آن، امري اجتنابناپذير است.
تفسير قرآن به قرآن، مباني تفسير قرآن به قرآن، انسجام آيات، دلالت استقلالي، محكم و متشابه، پيوند معنايي.
تفسير قرآن به قرآن، از روشهاي مورد توجه مفسّران و قرآنپژوهان از صدر اسلام تاكنون بوده است، و برخي آن را اولين روش در تفسير به شمار ميآورند؛ چراكه در تفسير قرآن، پيش از هر چيز ديگر بايد از خود قرآن، تفسير آن را بخواهيم.2 اين روش كه از عصر معصومان عليهمالسلاممورد استفاده و استناد بوده است، كارآمدترين شيوه تفسيري قرآن است. دانشمندان قرن اخير به اهميت ويژه اين نوع تفسير به منزله روشي كارآمد و اصيل تأكيد داشتهاند تا آنجا كه از سوي مفسّراني همچون علّامه طباطبائي تنها روش صحيح تفسير خوانده شده است.3
تفسير قرآن به قرآن يعني استفاده ـ حداكثري ـ از آيات ديگر قرآن براي تبيين مراد آيهاي ديگر كه موضوع و محتواي آنها يكسان يا نزديك به هم است.4 در اين روش دستيابي به مراد واقعي خداي متعال، با توجه به آيات ديگر قرآن كامل ميگردد. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهكه به تصريح قرآن، مبيِّن قرآن بود درباره شيوه بياني قرآن ميفرمايد: آيههاي قرآن يكديگر را تأييد و تصديق ميكنند، پس ميان آنها ناسازگاري و ناهمگوني نيفكنيد.5 تفسير و تصديقكننده بودن بعضي آيات قرآن براي بعض ديگر، به اين معناست كه آنها ناظر به يكديگر تفسير ميشوند. آن حضرت در قالب سيره عملي خود نيز اين شيوه را به ياران خويش ميآموخت. پيشوايان معصوم عليهمالسلام نيز در تفسير آيات قرآن، از خود قرآن استفاده كردهاند و اين امر بيانگر سابقه طولاني تفسير قرآن به قرآن است.6 امام علي عليهالسلام آيات قرآن را گواه، گوياي يكديگر7 و تصديقگر هم خوانده است.8 احاديث متعدد و فراواني كه از طريق شيعه و اهلسنّت در نهي از
تفسير به رأي وارد شده دلالت دارد كه نظر استقلالي به
آيات قرآن و اعتماد به خود آيه، بدون رجوع به آيات ديگر، طريقي ناتمام در فهم قرآن است و قرآن بايد از طريق خود تفسير گردد.9
در خصوص تفسير قرآن به قرآن، سه ديدگاه كلي مطرح است:
1. تفسير قرآن به قرآن به منزله يكي از روشهاي تفسيري، در رتبه نخست، تلاش تفسيري است، اما در رتبه پس از آن، ساير منابع از جمله سنّت جايگاه خود را داشته و در مواردي كه دليل قرآني در تفسير آيهاي يافت نشود، نوبت به ساير منابع ميرسد.10
2. مراجعه به خود قرآن اصل بوده و تنها سنّت متواتر قطعي در تفسير آيات قابل استفاده است. كساني مانند عبدالكريم خطيب، محمّد عبده و محمّد مصطفي مراغي در اين گروه جاي ميگيرند.
3. روش تفسير قرآن به قرآن كارآمدترين روش و بلكه تنها روش استوار بوده،11 و تمام بيانات قرآني به گونهاي گويا و رساست كه با تدبّر و مراجعه به خود آن، قابل فهم و تفسير است و قرآن هرگز در دلالت خود گنگ نيست. البته اين ديدگاه، نقش روايات را در آيات احكام و تفصيل جزئيات پذيرفته12 و در ساير آيات، نقش روايات را نقش كمك و تعليم در فهم آيات و به منزله كليد تدبّر در خود قرآن قلمداد كرده است.13
هيچيك از پيروان ديدگاههاي يادشده، مباني و زيرساختهاي نظري ديدگاه خويش را به صورت منسجم و روشن تبيين نكردهاند؛14 هرچند برخي از مباني ديدگاه اخير را ميتوان در لابهلاي تفسير الميزان و نيز در مقدّمه تفسير تسنيم جستوجو كرد.
براي دستيابي به روش صحيح تفسير قرآن به قرآن، توجه به مباني آن، امري ضروري است؛ زيرا تبيين اين مباني در نحوه استفاده از آيات ديگر در تفسير قرآن به قرآن، تأثير بسزايي دارد؛ چون مباني، اصل تفسير قرآن به قرآن و يا روش تفسير يادشده را پشتيباني و تأييد ميكند. مراد ما از مباني در اين نوشتار، امور بنياديني است كه هر نوع موضعگيري در خصوص آنها، در اصل تفسير قرآن به قرآن و يا روش آن، تأثير دارد. آنچه كه در پي ميآيد عمدتا مباني15 قرآني آن است:
يكي از مباني تفسير قرآن به قرآن، هماهنگي مجموع آيات قرآن كريم است. بيترديد، قرآن از يك پيوستگي نظاممند برخوردار است. با وجود تنوع و گستردگي مطالب در آيات قرآني، يكي از امتيازات ويژه قرآن نبودِ اختلاف و تناقض در ميان مطالب آن است. گويش قرآن چنان استوار است كه از هرگونه اختلاف گويي يا تضاد در گفتار به دور است. قرآن مجيد از يكسو، در طول بيست و سه سال به تدريج، در جنگ و صلح، به هنگام پيروزي و شكست، در مواقع سختي و راحتي، و حالات گوناگون نازل شده است. از سوي ديگر، جامعيت دارد و در مواردي يك مطلب را با عبارتهاي مختلف و گاهي با همان عبارت تكرار كرده؛ ولي هيچگاه اختلاف و تضادي در آن نيست، بلكه همسويي شگفتي در مجموعه اين كتاب آسماني نمايان است. قرآن در عين بيان مطالب مختلف، جملاتش بسان درهاي گرانبهايي است كه با تناسب خاصي به رشته درآمده و با نظم اعجابانگيزي به هم متصل و مرتبط شده است.16 به باور اينكه ميان معاني آيات قرآن ارتباطهايي وثيق وجود دارد، ميتوان به راهبردهايي اساسي براي كشف ضابطهمند انواع مداليل آيات و مقاصد خداوند دست يافت. از سوي ديگر، نميتوان يك آيه از آيات قرآن را جدا كرد و بدون لحاظ آيات ديگر قرآن، تفسير نمود.17
آيه 82 سوره «نساء»، پس از سفارش به تدبّر در قرآن، از عدم اختلاف در آن سخن ميگويد: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا.» اين آيه بر انسجام و هماهنگي كامل ميان آيات قرآن دلالت دارد. از جمله نتايجي كه علّامه طباطبائي در تفسير اين آيه بيان نموده، آن است كه آيات قرآن ناظر به هم و مفسّر يكديگرند؛ چراكه قرآن كريم داراي انسجام كامل است و همه مطالب آن با يكديگر هماهنگ ميباشد و هيچگونه اختلافي در آن مشاهده نميشود.18 مفاد اين آيه كه به صورت قياس استثنايي بيان شده، اين است؛ يعني هيچگونه اختلافي در سراسر قرآن مجيد نيست. منظور اين جمله تنها بيان عقد سلبي قضيه نيست كه بين معاني قرآن هيچ اختلافي نيست، بلكه مراد تبيين عقد اثباتي آن است؛ يعني همه مفاهيم قرآني منسجم و هماهنگاند و به يكديگر انعطاف و گرايش دارند و هر آيه در محتواي خود صادق است و نسبت به محتواي آيه ديگر بدون واسطه يا با واسطه مصدق ميباشد. اميرالمؤمنين عليهالسلام از آيه ياد شده چنين استفاده ميفرمايد: «... و ذَكَر أنَّ الكتابَ يصدِّقُ بعضُه بعضا و أنَّه لا اختلافَ فيه فقالَ سُبحانَه و لو كانَ مِن عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و إنَّ القرآنَ ظاهره أنيق و باطنه عميق...»؛19 يعني برخي از آيات مصدق و مفسّر بعض ديگر هستند.20
در آيه 23 سوره «زمر»، قرآن به وصف نيكوترين سخن و همگون و سازگار ستوده شده است: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مِثَانِيَ»در اين آيه، دو ويژگي درباره كل آيات قرآن آمده: يكي وصف «متشابه» (شبيه يكديگر)؛ كه ناظر به همگوني و يكدستي در اسلوب و معارف آن است.21 و ديگري واژه «مثاني» (مكرر از نظر مضمون) كه از ماده «ثني» به معناي انعطاف بوده22 و سازگاري و وفاق ميان آيهها را ميرساند. يكي از نتايج چنين اوصافي، ميتواند همگوني و پيوند معنايي ميان آيات باشد يا به گونهاي كه آيات متعدد بتوانند به فهم درست و كاملتر يكديگر مدد رساند.23 معناي «انثناء» (انعطاف و گرايش مطالب يك كتاب) به اين است كه هر كدام از مطالب با ديگري روشن يا روشنتر ميگردند. چنين كتابي كه تمام آيات آن با هم انعطاف دارند، حتما مفسّر يكديگر، مبين همديگر و شارح داخلي خويشاند.24
بنابراين، قرآن كريم يك واحد منسجم و هماهنگ است و از اينرو، تمسك به يك آيه بدون رجوع به ساير آيات شارح و مفسّر، مستلزم خارج ساختن آيه مزبور از جايگاه خاص آن است و بر اين اساس، تفسير قرآن به قرآن مايه حفظ انسجام و هماهنگي قرآن است و تفسير بدون استمداد از ساير آيات قرآني از قبيل «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»(حجر: 91)، يعني پاره پاره كردن پيكر واحد و منسجم قرآن، خواهد بود.25
يادآور ميشود كه منظور از نبودن اختلاف در قرآن، نفي تناقض در ميان مطالب قرآن و نبودِ اختلاف و تضاد در ميان موضوعات مطرح شده در آن است؛ ولي اختلافاتي مانند اختلاف در كوتاهي و بلندي آيات، اختلاف قرائات و يا اختلاف در درجه فصاحت و بلاغت آيات، كه در قرآن وجود دارد دليل بر سستي و ضعف نيست. نيز آياتي كه داراي عموم هستند و بعضي از آيات آنها را تخصيص ميدهند، ميان هم اختلاف و تناقض ندارند، بلكه وجود مخصص دليل بر آن است كه از اول عموميت عام اراده نشده است. همچنين مسئله نسخ، نه از سنخ تناقضگويي است و نه از قبيل اختلاف در نظريه و حكم، بلكه تمام شدن مدت زمان يك حكم ميباشد. بنابراين، نبود تضاد و تناقضي ميان آيات و مطالب قرآن يكي از نشانههاي بارز حقانيت آن است و به روشني دلالت بر اين ميكند كه قرآن از جانب آفريدگار جهان است؛ زيرا اگر اين كتاب با چنين ويژگي، ساخته دست بشري بود، موارد متعددي از اختلاف و تضاد در آن به چشم ميخورد؛ چراكه انسان در دنياي مادي همواره از نقص به سوي كمال در حركت است.
از ديرزمان و از صدر اول اسلام، برخي بر اين پندار بودهاند كه در قرآن، اختلاف و تناقض وجود دارد. روايت شده شخصي به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد: در آسماني بودن قرآن، شك دارم؛ چراكه بعضي از آيات قرآن، برخي ديگر را تكذيب ميكنند. امام عليهالسلامفرمودند: چنين نيست؛ برخي از آيات كتاب خدا، مصدّق برخي ديگر هستند و يكديگر را تكذيب نميكنند: «إن كتاب اللّه ليصدق بعضه بعضا ولا يكذب بعضه بعضا، و لكنك لم ترزق عقلاً تنتفع به، فهات ما شككت فيه» سپس آن شخص آياتي را كه از نظر وي، به ظاهر متنافي بودند، ذكر ميكرد و آن حضرت جواب ميدادند.26 در عصر كنوني نيز برخي از مستشرقان و ديگران، چنين پنداشتهاند كه در قرآن مجيد تناقضهايي وجود دارد. البته قرآنپژوهان پاسخ آنها را دادهاند.27
گرچه برخي آيات قرآن به ظاهر مخالف همديگر مينماياند، ولي با دقت و تأمّل و مراجعه به تفسير آنها، تنافي برطرف ميشود. در چنين مواردي، ملاحظه موجبات اختلاف ظاهري آيات راهگشاست. برخي از موجبات اختلاف ظاهري آيات عبارتند از:
الف. بيان حالات مختلف يك موضوع: در مواردي ممكن است حالات مختلف يك موضوع و يا جنبههاي ديگر آن در آيات گوناگون، بيان شده باشد، كه با توجه به اصل پيوستگي معارف قرآني و نيز ملاحظه جمعي آيات، چنين اختلافاتي برطرف ميگردد؛ مانند تعبيرهاي گوناگون قرآن درباره آفرينش انسان كه با اشاره به مراحل مختلف رشد وي، گاهي ميفرمايد: «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ»(آلعمران: 59) و زماني: «مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(حجر: 26) يا «مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ»(رحمن: 14) و گاه: «مِن طِينٍ لَّازِبٍ.»(صافات: 11) اين تفاوت تعبير به دليل آن است كه هر يك از اين آيات و فرازهاي قرآني، ناظر به مرحلهاي از مراحل آفرينش انسان است. از اينرو، «صلصال» با «حمأ» تفاوت دارد و «حمأ» نيز با «تراب» فرق دارد؛ هرچند تمام موارد مذكور، در جوهر اصلي آن، يعني «تراب» ريشه دارد و حالتها و مراحل ياد شده، هر كدام، از خاك ناشي شده است.28
ب. تفاوت آيهها به دليل وجه عمل: گاهي تفاوت دو آيه به دليل وجه عمل است؛ چنانكه در آيه «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ»(انفال: 17) كه نسبت دادن عمل به آنان از حيث مباشرت فعلي است، ولي نفي آن از حيث تأثير عمل است كه منوط به اذن و اراده پروردگار ميباشد. به همين دليل، گفته ميشود: افعال انسان مخلوق خداوند است؛ هرچند اختيار به او نسبت داده ميشود؛ چراكه با اختيار او انجام گرفته است. بنابراين، نفي فعل به يك اعتبار، با اثبات آن به اعتبار ديگر، منافاتي ندارد. همچنين فراز بعدي همين آيه كه ميفرمايد: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَي» بدين معناست كه تأثير از تو نبود، گرچه با دست تو انجام گرفت.
ج. اختلاف در حقيقت و مجاز: در آيه شريفه «وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَا هُم بِسُكَارَي» (حج: 2) مرادْ بيهوشي و مستي به خاطر رويارويي با دشواري شرايط قيامت است نه مستي ناشي از شرب خمر. همچنين در آيه «وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ»(ابراهيم: 17) مراد اين است كه گرفتارانِ خودخواهي گرچه به ظاهر زندهاند، ولي به دليل بيماري دل و روان، مانند مردگانند و از هر سو موجبات مرگ، آنان را فرا گرفته است. و همينگونه است آيه «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» (بقره: 8) كه به اعتبار ظاهر، مؤمن هستند، ولي مؤمن غيرواقعي.
د. اختلاف به دو اعتبار: از نظر زركشي، اين سبب جامع ميان تمامي اسباب ايهام اختلاف است؛ مانند آيه «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق: 22) و «خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ.» (شوري: 45) مراد آيه اول اين است كه آگاهي و شناخت تو گسترده و قوي است. «بصرك» يعني: شناخت و علم، چنانكه عرب گويد: «بصر بكذا و كذا»؛ يعني بدان علم يافت، نه اينكه آن را با چشم ديد. مؤيد اين سخن، فراز قبلي آيه است كه ميفرمايد: «فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ»؛ يعني پردهها را كنار زديم و با چشم بصيرت، همه چيز را مييابي.29
شيوه و سبك بيان قرآن در رساندن پيام، همان شيوه زبان عمومي و بر اساس اصول محاوره عقلايي است. انديشمندان مسلمان از ديرزمان بر اين باور بودهاند كه اسلوب زبان قرآن، همان اسلوب تفهيم و تفاهم عقلا وعرف عمومي مردم در انتقال معناست و خداوند متعال نيز سبك جديدي براي ابلاغ پيام خود ابداع نكرده است. اين امر از نظر بسياري از انديشمندان يك امر معلوم و بديهي است30 و اگر شارع، زباني غير از زبان معمول و متعارف و سبك بياني خاصي تأسيس كرده بود به دست ما ميرسيد.31 و برخي از بزرگان مانند امام خميني قدسسره32 و مرحوم نائيني33 زبان قرآن و سنّت را همان زبان عرف و عقلا، كه از قواعد و بناي مستحكم زباني پيروي ميكند، دانستهاند.
همگاني بودن خطابها و هدايتهاي قرآن34 و قابل فهم بودن عموم گزارههاي آن، اصليترين مستندات عرفي بودن زبان قرآن به شمار ميرود.35 با سابقهترين ديدگاه در اين خصوص، رهيافت عقلايي از زبان دين به طور عموم و از زبان قرآن به طور خاص است، كه طبق آن دين، در عرضه آموزههاي خود، زبان رايج عرف و اصول عقلاييرارعايتكرده، و برخلافآنعملنكردهاست.36
آيه 5 سوره «ابراهيم»، از زبان پيامبران الهي، به «لسان قوم» تعبير ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»؛ همه پيامبران با زبان مخاطبان خود سخن گفتهاند تا در فراخواني مردم به دين الهي، خللي راه نيابد و تفهيم و تفاهم به طور كامل و صحيح انجام گيرد. مفاد آيه اين است كه زبان پيامبران، همان زبان عموم مردم است. البته نظر برخي از مفسّران درباره اين آيه صرفا گويش قوم هر پيامبر بوده كه هر پيامبري با گويش قوم خود ميان آنها مبعوث شده است.37 اما با توجه به قرينه «لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» در آيه و كلمه «مُبِينٌ» در آيه بعدي مييابيم كه آيه مزبور درصدد تفهيم چيزي بيشتر از گويش رسولان الهي است و ميخواهد سبك زباني انبيا را كه اسلوبي همهفهم و مأنوسِ مخاطبان بوده بيان كند. البته منافات ندارد كه آيه در مقام بيان هر دو امر باشد؛ ولي نه از باب استعمال لفظ در اكثر از معناي واحد، بلكه اطلاق آيه ميتواند چنين اقتضايي داشته باشد.38
افزون بر آن، آياتي بر تحدي دلالت ميكنند و به طور التزامي دلالت دارند كه زبان شارع همان زبان عرفي و معمول است؛ زيرا اگر سبك و اسلوب قرآن به گونه نامأنوس باشد و در حوزه درك و تفاهم مردم نگنجد، در واقع، تحدي به امري غيرممكن شده، از اساس بياعتبار خواهد بود.39
برخي اين نظريه را به دليل مشكلاتي نظير عدم فراگيري زبان عرفي در فهم تمامي آيات، و يكسان نبودن شيوه بياني قرآن با زبان عرفي متداول و نيز به دليل برخي لوازم زبان عرفي (تسامح، ناهمخواني و...) صحيح ندانسته و نظريه زبان تركيبي را برگزيدهاند.40 با اين همه، زبان عموم گزارههاي قرآني، همان زبان تفاهم و تخاطب عرف عقلاست. و با يك نظر دقيق در زبان عرفي ميتوان دريافت كه زبان عرف، آميزهاي از زبانهاي متعدد است. از اينرو، عمده نزاعها، نزاع لفظي است و مراد ما از زبان عرفي، همان مفهوم عام زبان عقلاست كه شامل زبان استعاري، رمزي، كنايي و تمثيلي هم ميشود41 و نيز آيات ديگر كه به تصريح بر اين نكته دلالت دارند.42
البته اينكه زبان قرآن زبان عرف عام است، به معناي نفي اصطلاحات ويژه قرآن نيست. زبان قرآن در عين حال كه زبان عرف است، اصطلاحات خاص نيز دارد كه خود اين اصطلاحات هم با تغييراتي از عرف عام گرفته شده است.43 البته بايد توجه داشت معيار در نامگذاري زبان هر متني، ساختار غالبي و قالب كلي آن است، و بدين لحاظ، زبان قرآن، يعني زبان عمومي و غالبي آن همان زبان طبيعي است.
بنابراين، ساختار كلي قرآن كريم، بر اساس اصول محاوره عقلايي شكل گرفته، و در آن آيات گوناگوني كه با هم پيوند معنايي وثيق دارند، در جايجاي آن ـ به تناسب و حكيمانه ـ بيان گرديده است. از اينرو، براي فهم دقيق و پي بردن به مراد واقعي برخي آيهها ملاحظه آيات ديگري كه به نوعي با آيه مورد بحث پيوند دارند، اجتنابناپذير است.
بر اساس روش عقلايي، در فهم هر گزاره از يك متن، استفاده از گزارههاي ديگر هممحتواي آن بايد مدنظر قرار گيرد و فهم دقيق هر بخش از يك متن بدون توجه به ديگر بخشهاي مرتبط با آن، ميسر نيست.44 از جمله قواعد و معيارهاي عرف عقلا در محاورات، اين است كه يك كلام پيوسته و مرتبط به هم را، جدا از هم معنا نميكنند، و از اينرو، «روش تفسير قرآن به قرآن»، روشي است عقلايي؛ زيرا روش متعارف در ميان انسانها اين است كه مقصود كلام يك گوينده يا نويسنده را با توجه به ديگر كلمات او به دست آورند؛ صدر و ذيل و آغاز و پايان سخنان او را در نظر ميگيرند، يا فصول مختلف يك كتاب را در كنار هم بررسي ميكنند؛ و پارهاي از يك متن را با استشهاد با پارهاي ديگر تفسير ميكنند.
در روايات تفسيري معصومان عليهمالسلام نيز از راهها و معيارهايي كه در عرف عقلا براي فهم كلام رايج است استفاده شده كه يكي از آن راهها همين ملاحظه جمعي سخنان يك گوينده است. پيوند معنايي آيات در روايات نيز مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است.
برخي از اخباريان پنداشتهاند رواياتي همچون روايات «ضربالقرآن بعضه ببعض»، تفسير قرآن به قرآن را نشانه رفته است. از اينرو، از نظر ايشان، اين روش نه تنها بهترين روش نيست، بلكه آن را مورد نكوهش پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و اهلبيت عليهمالسلامنيز ميدانند.45 برخي نيز در مناقشه به كلام علّامه طباطبائي در الميزان،46 استفاده از آيهاي در تفسير آيهاي ديگر را از قبيل ضربالقرآن بعضه ببعض شمردهاند.47 اين سخنان درست نيست؛ چراكه مراد از اين روايات ـ بر فرض صحت صدور ـ به هم زدن ترتيب آيات و تفسير آنها با يكديگر بدون رعايت اصول محاوره است. و تفسير قرآن به قرآن كاملاً مطابق اصول عقلايي محاوره ميباشد. علّامه طباطبائي مينويسد: به مقتضاي مقابله «ضربالقرآن بعضه ببعض» با «تصديق القرآن بعضه ببعض»، معناي «ضربالقرآن» همان خلط بين آيات و به هم زدن آنها از نظر مقامات و مناسبات مفاهيم آيات با يكديگر و نيز اخلال نمودن در ترتيب بيان مقاصد قرآن است؛ مانند آنكه آيه محكمي را به جاي متشابه و آيه متشابهي را به جاي محكم مورد استفاده قرار دهند.48 ايشان در تأييد معناي مزبور، روايتي را از امام صادق عليهالسلامنقل ميكند كه در آن معناي «ضرب القرآن...» به گونه روشنتر تبيين گرديده است، منشأ «ضرب قرآن بالقرآن»، عدم شناخت اصول و ضوابط فهم و يا رعايت نكردن آنهاست، كه از جمله ضوابط فهم قرآن، بازشناسي ناسخ از منسوخ، محكم و متشابه، عام و خاص، و توجه به سياق (صدر و ذيل آيات) و... ميباشد.49
اين برداشت با نظر واژهپژوهان نيز تطابق كامل دارد؛ كه ضرب قرآن را به معناي خلط (= درآميختن) گرفتهاند: ابن منظور در لسانالعرب آورده است: ضَرَبتُ الشيءَ بالشيء: أي خَلَطتُه.50 و طريحي نيز مينويسد: و في الحديث: «ضربوا كتاب اللّه بعضه ببعض» أي خلطوا بعضه ببعض فلم يفرقوا بين المحكم والمتشابه والناسخ والمنسوخ والمطلق والمقيد والمجمل والمبين أخذا من قولهم «ضرب اللبن بعضه ببعض».51
همانگونه كه در فهم قرآن بايد از خود قرآن كمك گرفت، در فهم احاديث نيز بايد همين شيوه عقلايي را به كار بست. با توجه به اينكه در روايات ديگر آشكارا روش قرآن به قرآن تأييد شده و خود ائمّه اطهار عليهمالسلامنيز آن را به كار گرفتهاند، حديث ياد شده ناظر به تفسير قرآن به كمك قرآن نيست، بلكه ناظر به روش ديگري است كه به فهم كلام الهي خلل ميرساند. در حقيقت، ضرب بعضي از قرآن به بعضي ديگر نقطه مقابل روش تفسير قرآن به قرآن است.52 بنابراين، مراد از ضربالقرآن درآميختن آيهها به يكديگر است، بدون اينكه ارتباط معنوي بين آنها باشد؛ كه مستلزم دروغ بستن به خداوند متعال ميباشد و كفر آدمي و گمراهي خود و ديگران را در پي دارد. ليكن تفسير قرآن به قرآن با روش صحيح و معيارهاي آن، نه تنها موجب تكذيب برخي از آيهها توسط آيات ديگر نيست، بلكه مصداق بارز «ان القرآن يُصَدِّق بعضه بعضا» است. تفسير و تصديقكننده بودن بعضي آيات قرآن براي بعض ديگر، به اين معناست كه آنها ناظر به يكديگر تفسير ميشوند. در اين زمينه، روايات بسياري وجود دارد كه پيشتر به برخي از آنها اشاره شد. مثلاً، پيامبر صلياللهعليهوآله كه به تصريح قرآن، مبين و مفسّر قرآن ميباشد، درباره شيوه بياني قرآن ميفرمايد: «إن القرآن ليصدق بعضه بعضا فلا تكذبوا بعضه ببعض».53 نيز ميفرمايد: «القرآن يصدق بعضه بعضا فماعرفتم منه فاعملوا به وما تشابه عليكم فآمنوا به.»54 و بنابراين، «ضرب قرآن» عبارت از اين است كه آيات قرآن بدون هيچ ضابطه و معياري به كمك هم تفسير گردند.
دلالت استقلالي قرآن در بيان مقاصد، بدين معناست كه مفاد بسياري از آيات بدون مراجعه به غير قرآن، معلوم و روشن است. مقتضاي نور بودنِ55 قرآن كريم آن است كه قرآن در بيان خويش به غيرنيازمند نباشد؛ زيرا در صورت نياز به مبيّني ديگر، آن مبيِّن اصل بوده، قرآن كريم فرع آن خواهد بود و اين فرع و تابع قرار گرفتن قرآن با نور بودن آن ناسازگار است.56 از اينرو، قرآن در بيان مقاصد خود، مستقل است.
قرآن كريم در آيات بسياري، به اسماء و اوصافي موصوف گشته است؛ از جمله: برهان (نساء: 174)؛ نور (شوري: 52)؛ بيّنه (انعام: 157)؛ هدي (آلعمران: 138)؛ فرقان، قول فصل (طارق: 86 و 14)؛ بيان (آلعمران: 138)؛ مبين (نحل: 103 / شعراء: 2) و تبيان (نحل: 16). از سوي ديگر، قرآن كريم آيات خود را «مُبَيِّنات» (نور: 34)، «بَيِّنات» (بقره: 99) و اوصاف بسيار ديگر دانسته است.57 اين اوصاف به وضوح بر روشن بودن و روشنگري زبان آن دلالت ميكنند. در روايات نيز قرآن به اوصافي همچون نور روشن، فيصلهبخش،58 ساكتِ گوينده،59 منار هدايت60 و... متصف گشته است. در روايتي نيز تصريح شده كه هر كس بر اين پندار باشد كه كتاب خدا مبهم است، هم خود هلاك شده و هم ديگران را به هلاكت انداخته است.61
آيات يادشده در مجموع به دو جنبه روشني و روشنگري بيان قرآن دلالت ميكنند؛ چراكه اهل لغت، واژههاي ياد شده، به ويژه «بيان، مبين، تبيان» را به معناي لازم و متعدي گرفته و آنها را بيانگر معناي روشني و روشنگري، گويايي و رسايي درباره مقصود دانستهاند.62 بنابراين، قرآن هم مبيّن و فهميدني است و هم بيانگر و گوياي معاني و مقاصد خويش. همين معنا را واژههاي «نور، برهان و هدي» نيز افاده ميكنند.63 افزون بر آن، آيات سفارشگر به تدبّر در آيات قرآن، همچون آيات 24 سوره «محمّد»، و 82 سوره «نساء»، گواه بر دلالت استقلالي آيات قرآن است.64
علّامه طباطبائي در اينباره مينويسد: چگونه قرآن براي مردم در همه آنچه به آن نياز دارند، هدايت، بينه، فرقان و نور آشكار است و در نياز آنان به تفسير قرآن كه شديدترين نياز است، كفايت نميكند؛65 و قرآن مجيد كه از سنخ كلام است، مانند ساير كلامهاي معمولي از معنا، مراد خود را كشف ميكند و هرگز در دلالت خود گنگ نيست و از خارج نيز دليلي وجود ندارد كه مراد تحتاللفظي قرآن جز آن است كه از لفظ عربياش فهميده ميشود. آري، قرآن در دلالت خود گنگ نيست؛ زيرا آشناي به زبان عربي، معناي آيات قرآن را آشكارا ميفهمد. به دليل آنكه قرآن كريم در اوج فصاحت، رسايي و گويايي است، مفهوم و مراد همه آيات قرآن روشن و عاري از هرگونه پيچيدگي در بيان است.66 از اينرو، قرآن در بيان مقاصد خود وابسته به غير نيست. برخي اين دليل علّامه طباطبائي بر «دلالت استقلالي قرآن» را مبناي ديگر علّامه در تفسير قرآن به قرآن لحاظ كردهاند،67 كه چندان استوار نمينمايد و همانگونه كه تبيين شد، گويايي و رسايي كلام خدا يكي از دلايل، بلكه روشنترين دليل بر استقلال قرآن در بيان مقاصد خود است نه مبناي ديگري در كنار آن.
البته محوريت و مرجعيت قرآن نسبت به روايات ديني، بر اساس روايات عرضه ـ كه لزوم عرضه روايات را به قرآن بيان كرده و يا ملاك ترجيح روايات متعارض را موافقت با قرآن دانسته است ـ شاهد ديگري بر دلالت استقلال آيات قرآن است؛ زيرا اگر قرآن در افاده مقاصد خود به بيان پيامبر صلياللهعليهوآله متوقف باشد مستلزم دور باطل خواهد بود.68
در اينجا لازم است به چند نكته اشاره شود:
1. اينكه خود قرآن، پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله را تبيينگر قرآن (نحل: 44) خوانده، منافاتي با بيان و مبين بودن قرآن در القاي مراد و مقصود خويش ندارد؛ چراكه اين آيه ناظر به شأن سنت در بيان تفاصيل احكام و معارف قرآني است. بنابراين، بيان قرآن كريم، روشن و روشنگر است، اما نه بدان معنا كه شامل بيان همه فروع و جزئيات احكام و معارف خود باشد، يا مفاد همه بيانات آن بدون انديشه و دقت به دست ميآيد، بلكه بدان معنا كه قرآن مجيد در ابراز مقاصد خويش، گويا و رساست، و هر آشناي به زبان عربي و آگاه از اصول حاكم بر محاوره و در پرتو قراين و شواهد قرآني، ميتواند به مراد آيات قرآن دست يابد.69
2. از اين مبنا نميتوان چنين نتيجه گرفت كه همگان و هر آشناي با زبان عربي، در يك سطح از قرآن مجيد، استفاده ميكنند، بلكه انسانها بر اساس شايستگيهاي علمي و عملي خويش و با تدبّر بيشتر ميتوانند از اين سفره آسماني بهره گيرند.
3. اين مباني هرگز به معناي بينيازي قرآن در بيان تفصيلي برخي ديگر از احكام يا معارف، به ديگر منابع قطعي دين (همچون روايات) نيست. در چنين مواردي، اساسا قرآن درصدد بيان نبوده است؛ همانگونه كه برخي بر اين اساس، بدون هيچ نوع تحليل متقن و مستدل و با استناد به عبارات گزينشي از الميزان، بر علّامه طباطبائي ايراد گرفتهاند.70 در حالي كه علّامه طباطبائي در تفسير الميزان و نيز در حاشيه كفاية الاصول به صراحت ميفرمايد: در فحص از مخصص براي عمومات قرآن، در غير احكام فرعي رجوع به خود قرآن كافي است؛ يعني ما در احكام فرعي كه در قرآن مطرح شده، نياز به بيان معصوم داريم.71
اساسا بايد ميان تفاصيل و جزئيات ناگفته بيانات كلي و اجمالي قرآن و مفاد ظاهري آيات، تفكيك نمود؛ همانگونه كه برخي از صاحبنظران، از جمله علّامه طباطبائي، بحث احكام فرعي و تفاصيل ناگفته معارف قرآني و معاني بطني و مصداقي را خارج از قلمرو تفسير ميدانند. از اينرو، ايشان تصريح ميكند كه جزئيات احكام، جزئيات قصص و تفصيل معارفي نظير معاد را نميتوان مستقلاً و بدون مراجعه به بيانات پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهاز قرآن كريم به دست آورد، همانگونه كه خود قرآن هم مردم را به بيانات آن حضرت ارجاع داده است.72
بنابراين، منافاتي بين دلالت استقلالي آيات قرآن، و لزوم استفاده از سنّت در برخي از حقايق قرآن وجود ندارد. قرآن، در عين اينكه نسبت به مقاصد و مفاهيمي كه درصدد بيان آنها بوده است، كامل و واضح و مستغني از غير ميباشد، تفصيل برخي از امور و معارف آيات را به عهده سنّت و بيان رسول اكرم صلياللهعليهوآلهگذارده و آن حضرت را صريحا معلم و مبين قرآن معرفي نموده است.73
آيتاللّه معرفت با يادآوري اين مبناي علّامه طباطبائي ميگويد: منظور علّامه از اين مبني و عدم نياز به روايات در تفسير آيات، اين است كه روايت، نبايد معنايي را بر آيه تحميل كند؛ زيرا قرآن بايد خودش گوياي خودش باشد؛ چون قرآن خودش «بيان للناس»، «بصائر»، «نور» و «تبيان» است، و اينكه روايت بگويد معناي آيه اين است وخود آيه گوياي آن نباشد، به هيچ وجه پذيرفتني نيست؛ و در اين صورت قرآن «تبيان» نخواهد بود. منظور علّامه طباطبائي هم همين است. اما اگر رجوع به روايت، به اين منظور كه فضايي را براي ما باز كند كه از خود آيه مطلبي را بفهميم، اين پذيرفتني است.74
برخي از نويسندگان، مبناي تفسير قرآن به قرآن را، شعار سران سقيفه (حسبنا كتاب اللّه) پنداشته و بر اين اساس، گفتهاند: پيروان مكتب خلفا، مانند ابنتيميه و ديگران، در ادامه روش اسلاف خويش، نظريهاي را ارائه دادند كه بهترين راه تفسير اين است كه با آيات قرآن به تفسير آن پرداخته شود. سپس ميافزايد: اين نظريه به نظريه «استقلال قرآن» معروف گرديد؛ متأسفانه گروهي كه كاملاً در عقايد مخالف ايشان بودند، از جمله علّامه طباطبائي، اين نظريه را ترويج نمودند.75
اينكه مبناي تفسير قرآن به قرآن، شعار «حسبنا كتاب اللّه» بوده است، سخن علمي و تحقيقي نيست؛ چراكه نه ابن تيميه چنين برداشتي داشته و نه علامه بزرگوار. ابنتيميه در كتاب خود پس از اينكه ميگويد: بهترين روش تفسير، مراجعه به خود قرآن است، تصريح ميكند: سنت نبوي شارح و مفسّر قرآن است.76 و در ميان مفسّران معروف، كسي به اين ديدگاه، اعتقاد ندارد.77 علّامه طباطبائي نيز ـ همانگونه كه گذشت ـ نياز تفسير به روايات در تفصيل احكام فرعي را هرگز نفي نكرده است.
ديگر اينكه نظريه تفسير قرآن به قرآن يك نظريه در خصوص تفسير يكي از منابع دين، يعني قرآن كريم است، و هرگز به معناي «حسبنا كتاب اللّه» نميباشد، در حالي كه اين يك شعار سياسي بود، و در مقابل هدايت و اندرز پيامبر صلياللهعليهوآله در بستر بيماري، از سوي خليفه دوم مطرح شد78 و تنها منبع اسلام را قرآن ميپنداشت؛ ديدگاهي كه خوارج و كجانديشان افراطي با تكيه بر آن، برخي از مسلمات احكام و معارف ديني را انكار مينمودند79 و اساسا ارتباطي به تفسير قرآن به قرآن نداشت. در قرون اخير، رگههاي اين ديدگاه افراطي را، كه در سدههاي نخست طرفداراني داشت، ميتوان در گروه موسوم به «اهل قرآن» در شبهقاره هند و «قرآنيون» در سرزمينهاي عربي مشاهده كرد.80
طبق بيان خود قرآن كريم، آيات آن بر دو قسم «محكم» و «متشابه» تقسيم ميشود: «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُالْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ.»(آلعمران: 7) در اين آيه، آيات محكم، «اُمّالكتاب» معرفي شدهاند. «اُمّ» به معناي مرجع و مقصد است و «اُمّالكتاب» يعني: آياتي كه براي آيات ديگر مرجع واقع ميشود. محكمات به تصريح قرآن، آيات مادر و مرجع هستند؛ با اين ويژگي كه خود هيچ ابهامي نداشته، برطرفكننده ابهام و تشابه از آيات متشابهند؛81 چون محكم آيهاي است كه در مدلول خود محكم و استوار باشد و معناي مراد آن به غير مراد اشتباه نشود. و متشابه برخلاف آن است؛ آياتيكه چند وجه معنايي شبيه به هم داشته و روشن نيست كدام مراد ميباشد. با ارجاع آيات متشابه به محكم، ترديد از ذهن مخاطب و مفسّر براي تشخيص مصداق زدوده ميشود.
در بسياري از كتابهاي لغت، يكي از معاني حقيقي «ام»، يا معناي حقيقي منحصر آن، اصل و پايه اشيا دانسته شده است،82 ولي بعيد نيست معناي اصلي واژه «ام»، مادر باشد كه با تجريد اين معنا از خصوصيت آن، معناي انتزاعي اساس و پايه براي اين واژه شكل گرفته باشد. روند طبيعي وضع الفاظ اين است كه واژگان نوعا در معاني محسوس و ملموس وضع شدهاند، سپس به معاني انتزاعي و نامحسوس گسترش مييابند. از اينرو، مراد از «ام» همان معناي مرجع است. ازهري از ابن شميل همين معنا را نقل كرده است.83 از اينرو، كاربردهاي تركيبي اين واژه، معناي كنايي دارد و همواره بيانگر محوريت و مركزيت به تناسب مضافاليه خود ميباشد. محمّدجواد بلاغي نيز ميگويد: آيات محكم از نظر ذاتشان «امّ» و اصل و مرجعي براي تبيين و توضيح آيات متشابه هستند.84
مفسّران برجستهاي از فريقين نيز بر همين معناي متبادر رسيدهاند و هرگز در مرجعيت آيات محكم در فهم و تفسير آيات متشابه، ترديدي به خود راه ندادهاند.85
سيد رضي در تبيين معناي «امّالكتاب» بيان ميدارد: مراد از «هنّ امّالكتاب» اين است كه اين آيات بتمامه و با توجه به انضمام برخي از آنها به بعضي ديگر، براي كتاب «امّ» ميباشند، نه اينكه هريك از آنها به تنهايي «امّ» و مرجع باشند. در اين صورت، توصيف جمع به واحد جايز است؛ زيرا ارتباط معنايي بعضي از اين مجموعه با بعضي ديگر، خود به منزله واحد است. و مقصود از «امِّ كتاب» بودن، آن است كه به توسط آن، بتوان هدفِ كتاب را شناخت. و اين امر از يك آيه به دست نميآيد، بلكه از تمام آن به صورت جمعي به دست ميآيد.86
بنابراين، گرچه بخشي از آيات قرآن «متشابه» ميباشند؛ اما با ارجاع متشابهات به آيات محكم، از اين دسته از آيات نيز رفع تشابه ميگردد و مفهوم آنها نيز در سايه آيات محكمات معلوم ميشود؛ زيرا قرآن خود، راه تبيين متشابهات را تعيين كرده و در حقيقت، راهكار رفع تشابه را نمايانده است.
به اعتقاد استاد مطهّري، آيه هفتم سوره «آلعمران» بيانگر «متدولوژي» قرآن است كه آيات قرآن را به آيات محكم و متشابه تقسيم ميكند و آيات محكم قرآن را امالكتاب (مادر كتاب) مينامد؛ به اين اعتبار كه اينها توضيحدهنده و تفسيركننده آيات ديگر هستند. اين آيات، امالكتاب يعني آيات مادرند؛ يعني درست همانگونه كه طفل به مادر رجوع ميكند و مادر مرجع فرزند است. و يا همانگونه كه شهرهاي بزرگ، امالقرا و مرجع شهرهاي كوچكتر محسوب ميشوند، آيات محكم نيز مرجع آيات متشابه به شمار ميآيند. آيات متشابه براي فهميدن و تدبّر كردن هستند، اما به كمك آيات محكم. بدون كمك آيات مادر، آنچه كه از آيات متشابه اخذ شود درست و معتبر نخواهد بود.87
در روايات مأثور نيز به مرجعيت آيات محكم در فهم آيات متشابه تصريح شده و روش اهلبيت عليهمالسلام در تفسير متشابهات نيز ارجاع آنها به محكمات بوده، و بدان سفارش نمودهاند. و كسي كه متشابه قرآن را به محكمش برگرداند، هدايت يافته به راه راست معرفي شده است: «مَنْ رَدَّ مُتَشَابِهَ الْقُرْآنِ اِلَي مُحكَمِهِ فَقَدْ هُدِي اِلَي صِراطِ مُسْتَقِيمٍ.» قريب به اين مضمون در روايت ديگر هم آمده است.88 آنچه قابل توجه است اينكه همه قرآن، حتي متشابهات، قابل تفسير هستند و دريافت معنا و مقصود آنها ممكن باشد، ليكن متشابهات بايد در سايه محكمات تفسير شود تا دستاويز تيرهدلان قرار نگيرد و زمينه فتنه و فساد را فراهم نكند. بنابراين، در مكتب اهلبيت عليهمالسلام، هرگز امر به توقف در برابر متشابهات نميشود، برخلاف آنچه برخي از مذاهب معتقدند و علم متشابه را تنها مختص خدا ميدانند.89
آنچه از بيانات مختلف ائمّه اطهار عليهمالسلام به دست ميآيد اين است كه در قرآن مجيد، متشابه به معناي آيهاي كه مدلول حقيقي خود را به هيچ وسيلهاي به دست ندهد، وجود ندارد، بلكه هر آيهاي اگر در افاده مدلول حقيقي خود مستقل نباشد به واسطه آيات ديگري ميتوان به مدلول حقيقي آن پي برد و اين همان ارجاع متشابه به محكم است.90
البته محكم بودن و متشابه بودن، دو وصف نسبي است؛ يعني ممكن است يك آيه براي عامه مردم متشابه باشد و براي خواص محكم. نيز ممكن است به خاطر اختلاف جهات، مختلف شود؛ يعني ممكن است آيهاي از آيات قرآني از يك جهت محكم، و از جهت ديگر متشابه باشد، و در نتيجه، نسبت به آيهاي محكم و نسبت به آيه ديگر متشابه باشد.
نتيجه آنكه ظاهر آيه يادشده اين است كه تقسيم آيات قران به محكم و متشابه، تقسيمي فراگير بوده، هيچ آيهاي از اين دو دسته بيرون نيست. از سوي ديگر، اين آيه، آيات محكم را «امالكتاب» ميخواند كه به معناي اصل و مرجع ميباشد و اطلاق آن به آيات محكم از اينروست كه آيات محكم پناهگاه و مرجع ساير آيات قرآني بوده، و آيات متشابه نيز به آيات محكم بازگشته، در پناه آنها معنا مييابند.
اعتقاد به ارتباط معنايي آيات يك سوره يا آيات سورههاي مختلف قرآن يكي از مباني ديگر تفسير قرآن به قرآن محسوب ميشود و اگر معتقد باشيم مجموعه آيات يك سوره با يكديگر پيوند معنايي دارند، در مقام تفسير هر آيهاي از يك سوره، نميتوان آن را بدون لحاظ آيات ديگر سوره مورد نظر تفسير كرد. طبيعي است لحاظ اين مبني ميتواند در تفسير آيات يك سوره تأثير بسزايي داشته باشد و تأثير آن به ويژه در تفسير سورههايي كه يكجا نازل شدهاند، بسيار روشن و بينياز از استدلال است. گرچه آيات بسياري از سورهها به صورت پراكنده و در طول زمان نازل شدهاند، ولي اين حقيقت را كه آيات هر سوره يك پيوند و انسجام ويژهاي دارد نميتوان ناديده گرفت.91 از اينرو، در عين عدم تمركز نزولي، داراي ارتباط معنوي ميباشند.92 در ذيل، به شواهد و دلايل اين مطلب اشاره ميگردد:
از مجموع ادلّه و روايات به دست ميآيد كه چينش و ترتيب آيات در قالب سورهها به امر الهي و دستور پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله بوده است و حتي برخي ادعاي اجماع نمودهاند.93 چينش آيات يك سوره و نحوه نظارت پيامبرگرامي صلياللهعليهوآله به سه صورتبودهاست:1. سورههايي كه يكجا نازلشدهاند؛ مانند سوره حمد،انعام، صف و... .94 2. سورههايي كه آيات آن به تدريج تكميل شده است.95 3. آياتي كه خارج از ترتيب طبيعي و به امر الهي در سوره خاصي قرار گرفته است.96
بر توقيفي بودن چينش آيات هر سوره، به ادلّه و شواهدي استناد شده است؛ از جمله آنكه تحدي قرآن به آوردنِ همانند قرآن و يا ده سوره و يا دستكم يك سوره ـ نه به آيات ـ بيانگر اين است كه تركيب آيات در هر سوره در معجزه بلاغي قرآن، دخالت تام دارد. پس نظم و چينش آياتِ هر سوره، توقيفي است.97 برخي نيز يكپارچگي و ارتباط منطقي و ادبي آيات هر سوره را از وجوه اعجاز قرآن كريم شمردهاند.98 تعبير به «سوره» كه از سورِ بَلَد (ديوار بلند و مستحكم دور شهر) گرفته شده است، به مجموعه داراي انسجام و پيوند مستحكم اشاره دارد كه تركيبي مستحكم و هماهنگ را پديد آورده است. علاوه بر اين، هر سوره داراي وحدت كامل و هدف واحد، سبك و سياق خاصي از نظر لفظ، فواصل و كلمات پاياني است و هر موضوعي كه در يك سوره طرح شده، تناسب كاملي با آن سوره دارد. و نيز هيچ داستاني در يك سوره تكرار نشده، بلكه از نظر شكل و موضوع با آن سوره مناسبت دارد.99
علّامه طباطبائي بر اين نكته اصرار دارد كه هر سوره صرفا مجموعهاي از آيات پراكنده و بدون جامع واحدي نميباشد، بلكه يك وحدت فراگير بر هر سوره حاكم است كه پيوستگي معنايي آيات را ميرساند.100 از نظر ايشان، در هر سوره غرض واحد و نوعي وحدت تأليف و تماميت وجود دارد؛ غرضي كه مانند رشتهاي محكم تمام آيات آن را به يكديگر پيوند ميدهد. اين قاعده در تمام سورهها رعايت گرديده است، بجز سوره «برائت»، كه آن به حكم روايات ائمه اطهار عليهمالسلام، دنباله آيات سوره «انفال» است. همچنين سوره «ضحي» و «انشراح» و نيز سوره «فيل» و «ايلاف» با اينكه يك سوره هستند، ولي با «بسماللّه الرحمن الرحيم» بين آنها فاصله افتاده است.101 بنابراين، همين غرض واحد ميتواند قرينه مناسبي براي كشف مراد برخي از آيات قرآن باشد؛ و با توجه به همين قرينه ميتوان به مقصود برخي آيات دست يافت.102
نتيجه اينكه يكي از ويژگيهاي قرآن، وجود ارتباط معنايي ميان آيات هر سوره است، گرچه يكجا نازل نگشته و به صورت پراكنده با فاصلههاي زياد يا كم نازل شده باشند.
1. شيوه تفسير قرآن به قرآن، كارآمدترين روش، بلكه تنها روش استواري است كه زيرساختهاي نظري آن در خود قرآن كريم ترسيم شده است.
2. بيانات قرآني در رساندن پيامهاي خويش رسا و به گونهاي است كه با تدبر و مراجعه به خود آن قابل فهم و تفسير و بينياز از غير است.
3. دلالت استقلالي قرآن در ميان مقاصد خويش، هرگز به معناي بينيازي تفسير قرآن در بيان تفصيلي برخي ديگر از احكام يا معارف، به ديگر منابع قطعي دين (همچون سنّت) نميباشد.
4. و سرانجام بايد در نظر داشت كه روش تفسير قرآن به قرآن، در صورتي كارآمد خواهد بود كه بر اساس معيارهاي صحيح103 و به شكل ضابطهمند انجام گيرد كه در آن صورت ميتواند منشأ تحول اساسي در شيوه تفسير و فهم قرآن مجيد باشد.
1 دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. دريافت: 11/9/87ـ پذيرش: 26/12/87.
2ـ ر.ك: ابن تيميه، مقدمة فى اصولالتفسير، ص 39 / محمّدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 37ـ38 / عبدالفتاح الخالدى، تعريف الدارسين بمناهجالمفسرين، ص 150.
3ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 13ـ15.
4ـ عباسعلى عميدزنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 361.
5ـ حسامالدين متقى هندى، كنزالعمّال، ج 1، ص 691، ح 2861.
6ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 12.
7ـ نهجالبلاغه، خ 126، ص 227.
8ـ همان، خ 17، ص 59.
9ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 76ـ80.
10ـ ابن تيميه، مقدّمه فى اصولالتفسير، ص 93 / عبدالفتاح خالدى، تعريف الدارسين، ص 150.
11ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 12؛ ج 3، ص 75.
12ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، حاشيه كفايهالاصول، ج 1، ص 161ـ163.
13ـ ر.ك: همان، ج 14، ص 205.
14ـ بررسىها نشان مىدهد كه تاكنون كتاب يا مقالهاى به صورت مستقل درباره مبانى قرآن به قرآن منتشر نشده است، هرچند كه مطالب پراكندهاى در اين زمينه در برخى از كتابها آمده است. براى نمونه، ر. ك: مقدّمه تفسير گرانسنگ الميزان، و كتابهايى كه پيرامون آن نوشته شدهاند؛ تفسيرالقرآن بالقرآن عندالعلّامه طباطبائى، خضير جعفر / منهجالتفسيرى للعلامه فى تفسيرالميزان، على الاوسى / مقدّمه تفسير تسنيم آيتاللّه جوادى آملى و پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن از ولىاللّه نقىپور و مقالههايى همچون: «مبانى و معيار فهم روشمند وحى»، از محمّدباقر سعيدىروشن / «تفسير قرآن به قرآن و جايگاه سنّت» از سيد ابراهيم سجادى / پژوهشهاى قرآنى، «تفسير روشمند وحى با وحى» از محمّدعلى رضايى اصفهانى.
15ـ مىتوان مبانى تفسير قرآن به قرآن را به صورتهاى گوناگون دستهبندى كرد؛ همچون مبانى كلامى و معرفتشناختى، مبانى برون متنى و درون متنى، مبانى پيشينى و پسينى و... كه تبيين آنها از حوصله اين نوشتار خارج است؛ و در اين نوشتار تكيه بر مبانى درون قرآنى بوده است.
16ـ سيد ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن، ص 95.
17ـ مرتضى مطهّرى، آشنايى با قرآن، ج 1، ص 21.
18ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 19ـ21.
19ـ نهجالبلاغه، خ 20، ص 57.
20ـ عبداللّه جوادى آملى، «سيره تفسيرى علّامه طباطبائى»، شناختنامه علّامه طباطبائى، ج 2، ص 87.
21ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 8، ص 772 / سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 191.
22ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 191 / جلالالدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 5، ص 610.
23ـ عبداللّه جوادى آملى، قرآن در قرآن، ص 140.
24ـ همو، سرچشمه انديشه، ص 59ـ60.
25ـ همو، تفسير تسنيم، ج 1، ص 99.
26ـ محمّدبن على صدوق، كتاب التوحيد، ص 255، رقم 7 / احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 358 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 90، ص 98ـ127.
27ـ محمّدهادى معرفت، شبهات و ردود، ص 312ـ243 / محمّد صادق، البشارات و المقارنات، ص 383ـ407.
28ـ بدرالدين زركشى، البرهان، ج 2، ص 64.
29ـ ر.ك: بدرالدين زركشى، البرهان، ج 2، ص 64 / محمّدهادى معرفت، شبهات و ردود، ص 249ـ251.
30ـ سيدابوالقاسم خوئى، البيان، ص 261ـ265 / محمّد فاضل لنكرانى، مدخل التفسير، ص 161.
31ـ على عندليب، قواعد اصولالفقه على مذهبالاماميه، ص 336 / محمّدجواد سلمانپور، «عرفى و عقلايى بودن زبان دين در حوزه تشريع و تقنين»، قبسات 25، ص 54.
32ـ سيد روحاللّه خمينى، مناهجالوصول الى العلمالاصول، ج 1، ص 106.
33ـ محمّدحسين نائينى، فوائدالاصول، ج 2، ص 308.
34ـ بقره: 182.
35ـ سيدابوالقاسم خوئى، البيان، ص 262 و 270 / عبدالرحمن العك، اصول التفسير و قواعده، ص 138.
36ـ محمّدحسن قدردان قراملكى، «زبان قرآن از منظر علّامه طباطبائى»، قبسات 20، ص 66ـ68.
37ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 14.
38ـ مهدى هادوى، مبانى كلام اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، ص 300.
39ـ سيدابوالقاسم خوئى، البيان، ص 262.
40ـ حميد آريان، «زبان قرآن ساختار و ويژگىها»، معرفت 35، ص 18.
41ـ جعفر نكونام، صحيفه مبين 20، ص 20.
42ـ نك: يوسف: 2 / فصلت: 1 و 44 / نحل: 103.
43ـ محمّدهادى معرفت، «گفتوگو با استاد معرفت»، پژوهشهاى قرآنى 21ـ22، ص 278.
44ـ محمود رجبى، روش تفسير قرآن، ص 208 / محمّدباقر سعيدىروشن، علوم قرآن، ص 262.
45ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، ص 99.
46ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 87.
47ـ ر.ك: علىاكبر سيفى مازندرانى، دروس تمهيدية فى القواعد التفسيريه، ص 116.
48ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 85.
49ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 3.
50ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 548، ذيل واژه «ضرب».
51ـ فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، ج 2، ص 106.
52ـ ر.ك: على ربانى گلپايگانى، هرمنوتيك و منطق فهم قرآن، ص 39.
53ـ حسامالدين متقى هندى، كنزالعمّال، ج 1، ص 619، ح 2861.
54ـ جلالالدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 3، ص 90.
55ـ مائده: 15 / اعراف: 157.
56ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، ص 65.
57ـ براى نمونههاى بيشتر، نك: محمّدتقى مصباح، قرآنشناسى، ج 1، ص 19ـ56.
58ـ محمّدبن مسعود عيّاشى، تفسير عيّاشى، ج 1، ص 74.
59ـ نهجالبلاغه، خ 183.
60ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 2، ص 600.
61ـ محمّدبن خالد برقى، المحاسن، ج 1، ص 420.
62ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن / محمّدبن احمد ازهرى، تهذيباللغة، ج 15، ص 355.
63ـ محمّد اسعدى، سايهها و لايههاى معنايى، ص 130.
64ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 89، ذيل آيات 7ـ9 آلعمران.
65ـ همان، ج 1، ص 11.
66ـ ر. ك: همان، ص 9.
67ـ ر.ك: اميررضا اشرفى، «مفهومشناسى تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علّامه طباطبائى»، قرآنشناخت 1، ص 218.
68ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 85.
69ـ ر.ك: محمّد اسعدى، سايهها و لايههاى معنايى، ص 141ـ142 با دخل و تصرف.
70ـ عبدالنبى مهدى، روش صحيح تفسير قرآن، ص 73.
71ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، حاشيه كفايهالاصول، ج 1، ص 161ـ163.
72ـ همو، الميزان، ج 3، ص 84.
73ـ عباسعلى عميدزنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 289.
74ـ محمّدهادى معرفت، «تفسير قرآن به قرآن و جايگاه سنّت»، پژوهشهاى قرآنى 46ـ47، ص 18.
75ـ عبدالنبى مهدى، روش صحيح تفسير قرآن، ص 18.
76ـ احمدبن تيميه، مقدمة فى اصولالتفسير، ص 39ـ40.
77ـ علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 128.
78ـ محمّدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، ج 1، ح 112، ص 120.
79ـ ر.ك: محمّدجواد شهرستانى، الملل والنحل، ج 1، ص 155 / عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 72.
80ـ خادمحسين الهىبخش، دراسات فى الفرق القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة، ص 8ـ10.
81ـ ر.ك: محمّدجواد بلاغى، آلاءالرحمن فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 255.
82ـ ر.ك: خليل فراهيدى، العين، ج 8، ص 426 / اسماعيلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ج 5، ص 1863 / ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 28.
83ـ محمّدبن احمد ازهرى، تهذيب اللغة، ج 15، ص 453، ذيل «المكنى بالام».
84ـ ر.ك: محمّدجواد بلاغى، آلاءالرحمن فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 255.
85ـ ر.ك: عبدالرحمن سعدى، القواعد الحسان، ص 58.
86ـ ر.ك: شريف رضى، حقائقالتأويل فى متشابه التنزيل، ترجمه محمود فاضل، ص 110.
87ـ ر.ك: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 899 / همو، آشنايى با قرآن، ج 3، ص 134.
88ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 27، كتاب القضا، ب 13، ح 23، ش 3355، ص 183.
89ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 68.
90ـ همان، ص 30.
91ـ براى توضيح بيشتر، ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، البيان، ص 250 / ولىاللّه نقىپور، پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن، ص 275ـ279.
92ـ محمّدباقر سعيدى روشن، «مصادر فهم قرآن»، شناختنامه قرآن، ج 1، ص 108.
93ـ جلالالدين سيوطى، الاتقان، النوع الثامن عشر، ص 79.
94ـ همان، ص 80.
95ـ محمّدهادى معرفت، التمهيد، ج 1، ص 323.
96ـ همان، ج 1، ص 276 / جلالالدين سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 322.
97ـ ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، البيان، ص 251.
98ـ محمّد عبداللّه دراز، مدخل القرآن الكريم، ص 121.
99ـ محمّد محمود حجازى، الوحدة الموضوعية فى القرآن الكريم، ص 24، 52، 53 و 112.
100ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 14.
101ـ همان، ج 13، ص 230؛ ج 13، ص 231؛ ج 10، ص 167.
102ـ همان، ج 1، ص 16. محقق شاطبى، علّامه طباطبائى و محمّد حجازى قايل به وحدت موضوعى هستند و قرآن را مجموعهاى به هم پيوسته دانسته و بر اساس آن، به تفسير قرآن به قرآن پرداختهاند. سعيد حوّى سوره بقره را محور هفت سوره بعدى يعنى آلعمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال و برائت دانسته است. ر.ك: عبدالكريم بىآزار شيرازى، ترجمه آوايى، تفسير پيوسته و تأويل قرآن به قرآن ناطق، ج 1، ص 437ـ439.
103ـ نگارنده به بخشى از آن معيارها تحت عنوان «معيارهاى پيوند معنايى آيات قرآن» پرداخته است. ر.ك: على فتحى، «معيارشناسى پيوند معنايى آيات قرآن»، معرفت122، ص 45.
ـ نهجالبلاغه، تحقيق محمّد عبده، بيروت، دارالاسلامية، 1412.
ـ آريان، حميد، «زبان قرآن ساختار و ويژگىها»، معرفت 35 (مرداد و شهريور 1379)، ص 18ـ24.
ـ ابن تيميه، احمد، مقدّمة فى اصول التفسير، بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، بىتا.
ـ ابن منظور، لسانالعرب، بيروت، دار صادر، 1414.
ـ ازهرى، محمّدبن احمد، تهذيب اللغة، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1421.
ـ اسعدى، محمّد، سايهها و لايههاى معنايى، قم، بوستان كتاب، 1385.
ـ اشرفى، اميررضا، «مفهومشناسى تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علّامه طباطبائى»، قرآنشناخت 1 (بهار و تابستان 1387)، ص 215ـ225.
ـ اصفهانى، راغب، المفردات فى غريبالقرآن، تحقيق محمّدسيد گيلانى، بيروت، دارالمعرفه، بىتا.
ـ الاوسى، على، الطباطبائى و منهجه فى تفسيره الميزان، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1405.
ـ العك، عبدالرحمن، اصول التفسير و قواعده، بيروت، دارالنفائس، 1406.
ـ الهىبخش، خادمحسين، دراسات فى الفرق القرآنيون و شبهاتهم حول السنّة، طائف، مكتبة الصديق، 1409.
ـ بابايى، علىاكبر، مكاتب تفسيرى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1381.
ـ بخارى، محمّدبن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر، 1401.
ـ برقى، محمّدبن خالد، المحاسن، قم، المجمع العالمى لاهلالبيت، 1413.
ـ بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بيروت، دارالمعرفة، 1417.
ـ بلاغى، محمّدجواد، آلاءالرحمن فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، بىتا.
ـ بىآزار شيرازى، عبدالكريم، ترجمه آوايى، تفسير پيوسته و تأويل قرآن به قرآن ناطق، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.
ـ جعفر، خضير، تفسيرالقرآن بالقرآن عندالعلّامة الطباطبائى، قم، دارالقرآن الكريم، 1411.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تفسير تسنيم، قم، اسراء، 1378.
ـ ـــــ ، تفسير موضوعى «قرآن در قرآن»، قم، اسوه، 1378، چ دوم.
ـ ـــــ ، سرچشمه انديشه (مجموعه مقالات و مقدمات قرآنى)، قم، اسراء، 1382.
ـ ـــــ ، «سيره تفسيرى علّامه طباطبائى»، شناختنامه علّامه طباطبائى، قم، دفتر تنظيم و نشر مجموعه آثار علّامه طباطبائى، بىتا.
ـ جوهرى، اسماعيلبن حمّاد، الصحاح، بيروت، دارالعلم للملايين، 1376ق.
ـ حجازى، محمّد محمود، الوحدة الموضوعيه فى القرآنالكريم، قاهرة، دارالكتب الحديثة، 1970.
ـ خالدى، عبدالفتاح، تعريف الدارسين بمناهج المفسرين، دمشق، دارالقلم، 1423.
ـ خمينى، سيدروحاللّه، مناهج الوصول الى العلم الاصول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373، چ دوم.
ـ خوئى، سيدابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، قم، مؤسسة احياء آثار الامامالخوئى، بىتا.
ـ دراز، محمّدعبداللّه، مدخل الى القرآنالكريم، كويت، دارالقلم للنشر و التوزيع، 1414.
ـ ذهبى، محمّدحسين، التفسير و المفسرون، قاهره، دارالكتب الحديثة، 1396ق.
ـ ربانى گلپايگانى، على، هرمنوتيك و منطق فهم دين، قم، مركز مديريت، 1383.
ـ رجبى، محمود، روش تفسير قرآن، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1383.
ـ رضايى اصفهانى، محمّدعلى، «تفسير روشمند وحى با وحى»، معرفت 60 (آذر 1381)، ص 80ـ88.
ـ رضى، شريف، حقائقالتأويل فى متشابهالتنزيل، ترجمه محمود فاضل، مشهد، آستان قدس رضوى، 1366.
ـ زركشى، بدرالدين، البرهان فى علومالقرآن، بيروت، دارالفكر، 1408.
ـ سجادى، سيدابراهيم، «تفسير قرآن به قرآن در آموزههاى عترت»، پژوهشهاى قرآنى 5ـ6 (بهار و تابستان 1375)، ص 54ـ81.
ـ سعدى، عبدالرحمن، القواعد الحسان، السعودية، دارابن الجوزى، 1421.
ـ سعيدىروشن، محمّدباقر، علوم قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1377.
ـ ـــــ ، «مبانى و معيار فهم روشمند وحى»، معرفت 24 (بهار 1377)، ص 20ـ28.
ـ ـــــ ، «مصادر فهم قرآن»، شناختنامه قرآن، قم، احياگران، 1383.
ـ سلمانپور، محمّدجواد، «عرفى و عقلايى بودن زبان دين در حوزه تشريع و تقنين»، قبسات 25 (پاييز 1381)، ص 50ـ56.
ـ سيفى مازندرانى، علىاكبر، دروس تمهيدية فى القواعد التفسيرية، قم، اسلامى، 1428.
ـ سيوطى، جلالالدين، الاتقان فى علومالقرآن، ترجمه سيدمحمود دشتى، قم، دانشكده اصول دين، 1384.
ـ ـــــ ، الدرالمنثور، بيروت، دارالفكر، 1403.
ـ شهرستانى، محمّدجواد، الملل و النحل، بيروت، دارالمعرفة، 1395ق.
ـ صادق، محمّد، البشارات و المقارنات، نجف اشرف، مطبعة الغرى، 1388ق.
ـ صدوق، محمّدبن على، التوحيد، بيروت، دارالمعرفة، بىتا.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات. 1422.
ـ ـــــ ، حاشيه كفايهالاصول، بىجا، بنياد علمى فكرى علّامه طباطبائى، بىتا.
ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1379.
ـ طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، نجف، بىجا، 1386ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1415.
ـ طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375.
ـ عاملى، محمّدبن حسن حرّ، وسائلالشيعه، قم، مؤسسه آلالبيت، 1412.
ـ عميد زنجانى، عباسعلى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379.
ـ عندليب، على، قواعد اصولالفقه، قم، مجمع العالمى لاهلالبيت، 1423.
ـ عيّاشى، محمّدبن مسعود، تفسير عيّاشى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411.
ـ فاضل لنكرانى، محمّد، مدخل التفسير، تهران، حيدرى، 1396ق.
ـ فتحى، على، «معيارشناسى پيوند معنايى آيات قرآن»، معرفت 122 (بهمن 1386)، 45ـ65.
ـ فراهيدى، خليلبن احمد، كتاب العين، قم، اسوه، 1414.
ـ قدردان ملكى، محمّدحسن، «زبان قرآن از منظر علّامه طباطبائى»، قبسات 25 (پاييز 1381)، ص 65ـ78.
ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، اصول كافى، تحقيق شمسالدين، بيروت، دارالتعارف، 1411.
ـ متقى هندى، حسامالدين، كنزالعمّال، بيروت، دارالرسالة، 1399ق.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403.
ـ مصباح، محمّدتقى، قرآنشناسى، تحقيق محمود رجبى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1376.
ـ مطهّرى، مرتضى، آشنايى با قرآن، تهران، صدرا، 1368، چ چهارم.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، چ پنجم.
ـ معرفت، محمّدهادى، التمهيد فى علومالقرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416.
ـ ـــــ ، شبهات و ردود حول القرآنالكريم، قم، التمهيد، 2002.
ـ ـــــ ، «گفتوگو با استاد معرفت»، پژوهشهاى قرآنى 21ـ22 (بهار و تابستان 1379)، ص 272ـ295.
ـ مهدى، عبدالنبى، روش صحيح تفسير قرآن، تهران، مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1385.
ـ نائينى، محمّدحسين، فوائدالاصول، تقريرات شيخ محمّدعلى كاظمى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1412.
ـ نقىپور، ولىاللّه، پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن، قم، اسوه، 1371.
ـ نكونام، جعفر، «عرفى بودن زبان قرآن»، صحيفه مبين 20 (پاييز 1378)، ص 13ـ25.
ـ هادوى، مهدى، مبانى كلام اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1377.